نتایج جستجو برای عبارت :

ماندن یا رفتن! الان مسئله این است:/

یادته اون شبی رو که واسه همیشه نه گفت و شروع کردی در بی‌چاره‌ترین حالت ممکن به قدم زدن توو اتاق و چند خطی نوشتی و درُ قفل کردی و رفتی سمت بالکن. رسیدی. ایستادی. آونگی مدادم در نوسان. میان رفتن و ماندن. همیشه ماندن و همیشه رفتن؟ و ماندی برای همیشه...یادته.منم.گذشت عمر و هنوزم خمار آن سحر است...
در کار رفتن نبودم. رفتن کار من نبود.. با نوایی که زمزمه گوشم شده بود و دلی که در کار فرمان من نبود. راهی شدم، نه بدان سان که باد می‌شود و در شورش رفتن‌اش شاخه‌ها به رقص در می آیند.. نه چنان که آب بر سنگ‌ها روان می‌شود و شتاب می‌کند بر زمین.. راهی شدم به مقصد نا معلوم با دلی در کار خود.. ترس ماندن و شتاب پاها در هم شدند. در رفتن من پروانه بال بر صورت شمع نکوبید.رفتن من نوید رنج خورشید مقابل نبود. زمان همان همیشگی همیشگی بود و زمین تنها به چرخ بی قرار
ادم گاهی میگه برم ... گاهی میگه نرم کلا تصمیم گیری در زمینه رفتن یا ماندن تنهایی بسیار دشوار است
به خصوص که به شمارش معکوس بیفته 
12_11_10_... 
در این زمینه باید دسته جمعی تصمیم گرفت اصن 
بودن یا نبودن ... ماندن یا نماندن 
حکیم بزرگوار شیخ الاسلام والمسلمین چنگیز السیبیل میفرماید :
برو که زماندنت سودی نیس ...  کسی نبرد سود ز منجلاب شدن 
برو که همچو رود جاری باشی .... همیشه پر از ماهی رنگی رنگی باشی 
:|
 
خلقِ عشق مسئله‌ای نیست، حفظِ عشق مسئله است.عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن مهم است. سست‌عهدی‌های عشاق باعث شده که بسیاری از داستان‌های عاشقانه مبتذل، در جایی تمام شود که عاشق به معشوق می‌رسد؛ حال آنکه مهم، از این لحظه به بعد است.مهم، پنجاه سالِ بعد است:دوام عشق... دوام زیبایی و شکوه عشق...
 
انگیزش مثل یک فنجان قهوه است، باید برای بیدار ماندن مدام آن را پر کرد.
انگیزش مثل حمام رفتن است، باید متناوبا آن را نو کرد وگرنه بو می‌گیرد.
انگیزش مثل خیلی چیزهاست، فقط الان حال ندارم ریز به ریز ذکر کنم.
(این پست برای دو بار در طول روز خوانده شدن است)
(بسیار بسیار هم زرد است)
(اما لازم است)
مسئله ‌ای که بر روی آن تأکید می کنم، مسئله اخلاق در ورزش است. جامعه‌ ورزشی از لحاظ اخلاق، جامعه سالمی است؛ لیکن در این مسئله خیلی باید پافشاری کرد. لغزش گاه وجود دارد. جوان ورزشکار ما وقتی که بر روی امواج تبلیغ و توجه جهانی و توجه افکار عمومی قرار می گیرد، در خطر اخلاقی قرار می گیرد. باید خودمان را از این خطر اخلاقی نگه داریم. مغرور نشدن، مردمی ماندن، جوانمرد ماندن، با مردم بودن، برای مردم دل سوزاندن، خیلی مهم است. پیدا شدن این خصوصیات در انس
70 سال عمر با سگ دوئی و زندگی متوسط تقریبا رو به بالا و با کلی عقده و رویا ی به سرانجام نرسیده !
یا 
30،35 سال عمر که توش به همه چیزهایی که خواستی رسیده باشی .. ببین همه چیز .... حتی اون مدال !!!
+همین الان فیلم 8mile تموم شد و داره تیتراژپایانیش پلی میشه !
+از باشگاه میام و دستگاه و شام و فیلم و مسواک !
و خدا میدونه چه بلایی قراره سر خودم بیاره ! خدا رحم کنه ..
این شیر بیدار شده !
به وقت الان ..
همین الان نه الان !
آداپتور لبتاب جون سفید قشنگم سوخت اخه چرااااا
+ عصبی شدم بی حوصله و بی هدف
مقصر همشونم خودمم...
دوباره برگشتم ب دوران افول
چرا نمیتونم ی چیر خوب رو نگه دارم یا ی چیز بد رو ترک کنم؟
+ حس خوبی ندارم
ن دیگه حوصله اینجا رو دارم ن دوس دارم برم خونه
مطمئنا شرایط سختی منتظرمه و من میترسم و مطمئن نیستم شهامت و جرئت لازم رو داشته باشم
از اینکه برم زیر ذره بین همه میترسم
الان چ وقت تموم شدن ترم بود
از هر طرف برم باختم!
وحشتناکه
خدایا! حکمت و کرمت رو شکر...
این
گاهی فکر میکنم...
 
مسئله ، مسئله  نیست .
 
مسئله زاویه نگاه من به مسئله هست . 
 
من هستم که با طرز نگاهم چیزی را خوب و گوارا میدونم و چیزی را بد و زهر مار ...
 
مرگ عزیز بد است یا خوب 
 
که میداند 
 
هر کس میتواند برای خود ان را خوب بداند یا بد ...
 
باید بیشتر فکر کنم !؟ 
من و آرزوهایم با هم بودیم. از همان ابتدا. 
با هم قد کشیدیم و با هم بزرگ شدیم.
همیشه و همه جا پیش هم بودیم و مالِ هم.
در جایی، من ایستادم. او هم ایستاد.
من همچنان ایستادم. او رفت.
من رفتم، او پیش‌تر رفت.
من ماندم، او دورتر رفت.
من ایستادم، در حسرتِ رفتنش.
او رفت، بی حسرتِ ماندم.
من ماندم در ناکجاآباد بودنم و او رفت به هرکجاآباد بودنش. 
آرزوهایم را، هر کجا اگر دیدید، بگوئیدش که پشیمانم از ماندن؛
کاش می‌ماند و مرا هم با خودش می‌برد.
 چه کسی داند چیست راز این دنیا
      که نیست مجال ماندن اینجا
          هر کس که ماند میلش رفتن است
               هرکس که رود غمش ماندن است
                  تا رود نیک گویی ز او
                       تا بماند کفر گویی ز بیخ
                           چه کسی خیر ماندن را می بیند
                              تا نماند مسافری باقی
نوشته sanshy
 
 
کپی فقط با ذکر منبع
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
گفتن ها و رفتن ها،گذشتن ها و رفتن ها،نمیدانم،شاید ماندن هایی از جنس رفتن، شاید باید مانند بمرانی از ته دل فریاد بزنم تو خیلی دووووری،شاید هم باید مثل خود واقعی ام سکوت کنم و چیزی نگویم تا بگذرد این طوفان شکست نا پذیر زندگی من که هر بار قوی تر از دیروز بر پاهایم نازل می شود،من بغض خوردن را خوب یاد گرفته ام،با بغض قهقهه زدن را خوب یاد گرفته ام،با بغض رقاصه شدن را خوب یاد گرفته ام،بغض را به گریه نرساندن را خوب یاد گرفته ام....
دلم سوخته است و به رو
همه چیز شبیه قمار بود. که من باختم. تمام.
اما مسئله اینجاست که من روی یه احتمال شرط بستم. احتمالی کمتر از پنج درصد. شایدم خیلی کمتر. مسئله اینه، من اون نود و پنج درصد رو ندیدم. نخواستم ببینم. با اینکه همیشه از فریب متنفر بودم و از فریب خودم می ترسیدم. ندیدم. الان مسئله اینه: نود و پنج درصد حقیقت امروزم چیه؟
همه چیز شبیه قمار بود. که من باختم. تمام.
اما مسئله اینجاست که من روی یه احتمال شرط بستم. احتمالی کمتر از پنج درصد. شایدم خیلی کمتر. مسئله اینه، من اون نود و پنج درصد رو ندیدم. نخواستم ببینم. با اینکه همیشه از فریب متنفر بودم و از فریب خودم می ترسیدم. ندیدم. الان مسئله اصلی اینه: نود و پنج درصد حقیقت امروزم چیه؟
(زمان:‌"25)
هر روز در دفترچه ی #یادداشتش، روزهای مانده تا #چهل #سالگی اش را می شمرد:
سه شنبه 98/05/22، 41 روز مانده تا چهل سالگیچهارشنبه 98/05/23، 40 روز مانده تا چهل سالگیپنج شنبه........... 39 روز مانده تا.... 
روزی همسرش دفترچه اش را دید و با تعجب علت #روزشماری اش را پرسید:
گفت:«چهل نقطه ی #عطف #زندگی من است... اگر تا #چهل برای «#ماندن» کوشیدم، از #چهل به بعد باید برای «#رفتن» بکوشم»
@dasanak
سه شنبه وسط هفته ایستاده است وتنهایی ازش می باردنه پای رفتن داردنه دلِ ماندن...سه شنبه ها می توانم بفهمم مادر چرا با فروغ اشک می ریزدسه شنبه ها می توانم بفهمم وقتی پدر می گوید از من گذشته استشما فکری به حال باغچه کنید،منظورش از باغچهتنها همان رُز کنار حیاط استسه شنبه ها می توانم بفهمم کجا ایستاده ام و چقدر غمگینم...و من فکر میکنم ،فکر میکنمتو را شبیه سه شنبه ها دوستت دارمانبوهم از دوست داشتنتاماچه دلتنگ ؛سه شنبه ها وسط دوست داشتنت می ایستمتنه
 سخت‌ترین تصمیمی بود که باید می‌گرفتم. ماندن و خود را در دل اتفاقات از پیش تعیین نشده انداختن. چاره‌ای جز ماندن نبود. اگر می‌رفتم حالم بهتر می‌شد، خیلی بهتر از الآن اما با رفتن من کسانی دیگر به زحمت می‌افتادند و برخلاف من راحت نبودند. اگر می‌رفتم دیگری باید هزینه‌ی گزافی می‌داد و حالا که ماندم بار این هزینه‌ی گزاف تنها بر دوش من است. من نمی‌خواستم بمانم اما به هر دلیلی نشد. نشد که بروم. حالا مجبور به ماندن هستم. می‌دانم بهای این ماندن ر
خونه نبودم. زنگ زدن، شال و کلاه کردم رفتم ترمینال و دو ساعت بعدش پیش مامانم تو بیمارستان بودم.هر وقت که به زندگی کردن تو یه شهر دیگه فکر می‌کنم، به این دو راهی که می‌رسم، می‌شینم و جلوتر نمی‌تونم برم. یه بخشی از من میگه باید بمونم تا حداقل تو بدترین شرایط ۲ ساعت دیگه پیششون باشم.تنها فایده این دوراهی این بوده که دیگه اینقدر از پدرم نمی‌پرسم چرا نیرودریایی با اون شرایط رو ول کرد و با زن و بچه برگشت پیش خانواده‌اش.
پ.ن: مامانم مشکل ریوی داره،
و بعد از ۹ سال باز هم داغ فرودگاه امام خمینی را حس میکنم...باید روزی بنویسم که چقدر پشت سر هر رفتنی اشک ریختم که پشت هر رفتنی چقدر ناامید شدم از ماندن، از ساختن، از خوب شدن این درد ها...باید بنویسم باید بمانند اینها هر چند که سرد شده همه اشان...این تاریکی های مطلق...این لحظه هایی که از این سرزمین میترسم و از ضحاک ها و از مارها...و از خون جوانان وطن شاید؟...و خوب میشویم شاید ماهم؟ که جواب من تسلیم است....اینجا چرا می تابی ؟ ای مهتاب، برگرداین کهنه گورست
خاله ی بابا دیروز مرد
امروز خاکسپاریشه
مامانم 7ونیم صبح سر صبحونه به این بهونه یادش افتاده باز بشینه برام وصیت کنه
جلو خودش با سکوت و خنده ای که عصبیه بیشتر ردش میکنم
اونم فک می کنه من الان چقدر به شخمم ام باز ادامه میده
 
اما الان از وقتی رفتن تا الان یه بار تف انداختم تو هوا
الانم نشستم گریه میکنم :/
بعد میان میگن چه مرگته؟ چرا افسرده ای؟ چرا عصبی ای؟ 
همیشه من بوده ام که رفته ام. من بوده ام که رها کرده ام. رفتنم از قدرتم بوده یا ضعفم. این بار می خواهم بمانم تا رها شوم. سخت است. خیلی سخت.
این کار کار من نبوده. نمی دانم بشود یا نه. راستش را بخواهید نمی خواهم. بله. بله. می دانم. همه چیز زندگی خواستنی نیست. من هم برای همین ادامه می دهم. اما منتظر هستم این کار من را رها کند. (حالا که فکرش را کردم هیچ وقت، سر هیچ کدام کار شرکت هایم برای ماندن نرفته بودم. یعنی برای ماندن رفته بودم اما برای ماندن ادامه نداده
بیست و دو سال و یک ماهه هستمبا کوفتگی هایی بیشتر از بیست و دو سال و یک ماهه بودناما با امید!امید به عشقعشق اگر عشق باشد مرده را هم زنده می کندحتی در صد و دو سال و یک ماهگی هم امید دارم به باز عاشق شدن و باز و باز ... 
 
× این یه اعترافه برای من که همیشه از سنم فرار می کردم چون منم از ۱۵ سالگی عاشق آدم های دست نیافتنی شدم که از من بیشتر از ۱۰ سال بزرگتر بودن!
 
× یه وقتایی نمی دونم من کیم! کسی برای خودم یا کسی برای دیگران!! 
دوست دارم برای خودم باشم ... 
 
به یادم هست، روزی مصرانه، به تو گفتم:" ما هرگز خسته نخواهیم شد... هرگز!"
اما مدتی‌ست پی فرصتی میگردم شیرینم، تا به تو بگویم: ما نیز، خسته میشویم...
و خسته شدن، حق ماست؛ اینکه خسته میشویم و از نفس می‌افتیم و در زانو‌هایمان دردی حس میکنیم؛ مسئله‌ای نیست!
مسئله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم و خستگی از روح و تن بتکانیم...
خسته نشدن، خلاف طبیعت است! همچنان که خسته ماندن...
دیگر نمیگویم ما تا زنده‌ایم خست
سبک شمردن نماز
دعا نکردن برای پدر ومادر

خوابیدن بین نماز مغرب و عشاء
لعنت کردن اولاد

اظهار فقر و تنگدستی نمودن
جلوتر از بزرگان و پیران راه رفتن

صبح زود به بازار رفتن و دیر از بازار خارج شدن و تا هنگام شب ماندن
پدر مادر را با اسم صدا زدن
ادامه مطلب
خب برای من غیرقابل تصور بود قبل قرنطینه که همین مترو به دانشگاه رفتن و یا یک غذا بیرون یا یک پاساژگردی و خرید و یا خونه فامیل رفتن چقد میتونه حالمو خوب کنه و الان با اینکه به صورت مجازی تقریبا همشو دارم ولی واقعا مث قبل نیست 
دلم میخواد یکیو بگیرم بزنم
اینقدر بزنم اینقد بزنم اینقد بزنم که گریم بگیره
که این بغض لعنتی بزنه بیرون راحت شم
دلم میخواست الان یه ستاره بودم تو تیکه از کائنات و رفتن یه پسر بچه با مو های طلائی به سمت کره زمین رو نگاه میکردم و بهش میگفتم شازده کوچولو لبخندِ عشقت به زمین نبر.بهش بگم که زمین درد مشترک ما شد،چون نغمه نبودیم که بخوانیم هم را و صدا نبودیم که شنیده شویم .بگویم مشکل ان بود که من با او حرف زدم ،در حالی که ستاره بودم و باید با کهکشان سخن
یادم نیست آسمان آرزوهایمان از کی فرق کرد....یادم نیست چه شدکه دلش خواست بزرگ شود....چه شد که دیگر من هم نتوانستم با شیطنت هایم رامش کنم...چه شد که حوصله اش از من سر رفت ودلش هوایی شد....چه شد که حوصله ی بودن هایم سر رفت و...دلش خواست بزرگ شود...دلش خواست برای خودش کسی شود...گفت می خواهم بروم....دل دل کردم برای ماندن و رفتن....گفت بیا...پای ماندن نداشتم و پای رفتنم لنگ می زد....
گفتم بمان....گفت فکرهایم را کرده ام باید بروم....شاید من هم باید همراهش میشدم....کنارش
و سخت تر از منتظر ماندن...
سخت تر از هراس اینکه نکند به اندازه کافی زیبا نباشی...
سخت تر از هزار راه رفتن دلت زمانی که از او خبر نداری...
این است که همچنان کسی را که همه ی این احساسات را به تو تحمیل میکند را دوست داشتنی میبینی...
ادامه مطلب
مسئله، فقرا نیستن، مشکلات اقتصادی و محیط‌زیستی و فرهنگی نیست. مسئله علم نیست، قدرت نفوذ نیست. مسئله هیچی نیست. همینه که دنیا عادی با ما برخورد کنه. جانی‌ دپ و آنجلینا جولی این ورا هم بیان. کی‌اف‌سی شعبهٔ رسمی داشته باشه، ورزشکارامون از گوشی سامسونگ و کفش نایکی محروم نباشن. فیلما سانسور نشه، افتتاحیهٔ مسابقات رسمی جهانی، کامل پخش شه. لیدی گاگا و ادل این‌جا کنسرت بذارن، خواننده‌هایی که رفتن برگردن، منزوی نباشیم، غیرعادی نباشیم، تروریست
انگار کن که شب، در ظلمت دریا، در میانه آب، تخته پاره‌ایست بر موج.
کجاست و به کجا می‌رود؟ نمی‌‌داند. 
ایستادن و ماندن و فهمیدن هم نمی‌تواند که توان و اختیار ندارد. که بی‌معنی است در آب یک جا ماندن، که می‌برد تو را به هر کجا که خواهد...
آن تخته پاره، منم. گیج و گنگ و منگ. پریشان و گم‌شده و غرق.
نه به این سویم نه به آن سو. و نه توان ماندن دارم در میان این دو سو.
طوفان است و گرداب و شب و وحشت.
خورشید را در کجا جست‌وجو کنم؟
این شب چرا سحر نمی‌شود؟
صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجد رفت . نماز گزاران همه او را می شناختند 
خواستند که بعد از نماز بر منبر رود و پند گوید او نیز پذیرفت . 
نماز جماعت تمام شد چشمها همه به سوی او بود . 
مرد صاحب دل بر خواست بر پله اول منبر نشست .
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود . آنگاه خطاب به جماعت گفت : مردم هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست برخیزد .
کسی بر نخواست .گفت حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است برخیزد . کسی بر نخواست 
گفت :شگفتا از شما
یک کار مشخص قرار بود انجام بدی. یک ماه برای رسیدنش صبر کردی. شروع میکنی کمی به سختی میخوری و بعد ...
وارد حالتی میشیم که بهش میگم سرمستی. حالتی که همین الان من دارم. اون کار اصلی توی یه گوشه ذهن مینیمایز میشه و برای چند روز، چند هفته یا چند ماه همونجا میمونه. این وسط تو دسکتاپ مغزت ده ها پنجره رو باز کردی و بستی ولی نیم نگاهت هنوز به اون پنجره مینیمایز شدست.
عید پارسال بود که یه فایل صوتی به اسم بهترین تحلیل از وضیعیت ایران رو گوش میدادم، دکتر محم
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
سلام
من برگشتم!!
اینم از آخر سربازی!
توی یه جزیره فوق حساس و امنیتی و فعالیت های سربازی زیاد و همچنین رد یه پیشنهاد کاری از اونجا اومدم خونه و واقعا خوشحالم.
الان چند وقته ناراحتی ندارم.
الان چند وقته خوشحالم.
الان چند وقته دنیا برام رنگارنگ شده!
الان چند وقته دارم به پیشرفت فکر میکنم دارم به روایت نصر فکر می کنم.
الان چند وقته که غمی از رفتن یکی از خوشحالی هام ندارم، چون دلایل خوشحالیم اینقدر زیادن که یکیش بره، بقیشون جاشو پر میکنه.
الان دارم س
 کدام راه برایمان مناسب تر است؛ ماندن یا رفتن ؟     
در نگاه اول، مهاجرت تحصیلی و رفتن به کشورهای خارجی و تحصیل در دانشگاه هایی با سطح علمی بالا تجربه جالب و هیجان‌انگیزی به نظر می‌رسد. اما قبل از هر تصمیمی باید به این سوال که در ذهنمان شکل گرفته پاسخ دهیم؛ کدام راه  برایمان بهتر است؛  ماندن در داخل  با شرایطی که به آن واقفیم یا رفتن به خارج  با وجود موانع و مشکلاتی که خواهد داشت. اغلب دانشجویان رویای ادامه تحصیل در دانشگاه‌های بهتر و معتب
دیگه هیچ فرقی نمی کنه که چه اتفاق هایی قراره بیوفته، قرار بر ماندن است و تا ته ماندن که ببینم چه میشود. گیریم که اینجا بدترین نقطه از جهان باشد. از یک جایی به بعد باید توانست سیستمی ساخت که از چیزی جز خون تغذیه کند و زنده بماند. حداقل باید برایش تلاش کرد. هرچند بیهوده. هر چند مضحک!
 کدام راه برایمان مناسب تر است؛ ماندن یا رفتن ؟     
در نگاه اول، مهاجرت تحصیلی و رفتن به کشورهای خارجی و تحصیل در دانشگاه هایی با سطح علمی بالا تجربه جالب و هیجان‌انگیزی به نظر می‌رسد. اما قبل از هر تصمیمی باید به این سوال که در ذهنمان شکل گرفته پاسخ دهیم؛ کدام راه  برایمان بهتر است؛  ماندن در داخل  با شرایطی که به آن واقفیم یا رفتن به خارج  با وجود موانع و مشکلاتی که خواهد داشت. اغلب دانشجویان رویای ادامه تحصیل در دانشگاه‌های بهتر و معتب
دارم تموم میشم و حاضرم قسم بخورم به رفتن و نبودن تو هیچ ربطی نداره. وجود من یه سازه‌ی متزلزل بود که با تف بهم چسبونده شده بود. رفتن تو هم اون تقه‌ی سرنوشت ساز که باعث من از هم بپاشم. الان تک تک عناصر شخصیتم و المان‌های شکل‌دهنده‌ی زندگیم رو زیر سوال بردم. بیشتر از ۲۴ ساعته که هیچی نخوردم و از اتاق بیرون نرفتم و با کسی حرف نزدم. حالم خوبه ولی دارم تموم میشم.
یادش بخیر
اون همه چالش و دردسر چه زود گذشت و تموم شد
بی خوابی
هوای آشغال شرجی حزیره
سر و کله زدن با سربازایی که حرف راستشون اسم و فامیلشون بود
سر و کله زدن با دیکتاتوری های فرماندهان نظامی
فکر و خیال کار و بار بعد از سربازی
زیرآبی رفتن و پیراهن در آوردن یواشکی سر پست
ترک پست ها
پست دادن تو شب و روز های بارونی
منظره های زیبای رعد و برق روی خلیج فارس که میخ کوبت میکرد
کاملا آبکش شدن فقط برای ۱۰ دقیقه پیاده رفتن
خیس عرق شدن برای یه دست شویی ناقابل ر
من سال ها افسرده بودم و افسردگی فصلی هم آن را تشدید می کرد، بی آنکه خودم زیاد به آن واقف باشم.
بعدها متوجه شدم کوتاه تر شدن روزها در پاییز و زمستان و تاریکی چه اثر بدی روی روانم داشته. طوری که بعد از وقوف به این مسئله از پاییز و زمستان متنفر شدم.
تا قبل از آنکه بدانم و خوداگاهی داشته باشم، همان حس رمانتیک را نسبت به پاییز داشتم که دیگران دارند. از رفتن زیر باران و قدم زدن خوشم می آمد، یا شاید فکر می کردم باعث التیام زخم های درونم هست، که نبود.
ام
این روزا توی تهران آخر هفته‌های متفاوتی رو تجربه می‌کنیم. از حرم سیدالکریم رفتن بگیر تا یک صبح تا ظهر رفتن به روستای برغانِ کرج. چند هفته است که قم نرفتم. ولی الان تو راه هستیم که بریم نرگس کوچولوی خاله رو ببینیم. قم نمی‌ریم چون بیشتر وقتا در حال مهمانی رفتن و سر زدن به فک و فامیل هستیم. تجربه‌های متفاوتی هست و احساس می‌کنم انعطاف پذیرتر شدم. احساس می‌کنم به فطرتم نزدیک‌تر شدم.
از وقتی هم کلاس تیراندازی میرم، احساس نشاط بیشتری می‌کنم. بدن
سلام* 
 
 
امروز دلم میخواد چشمام رو ببندم و فقط به مشکلاتم فکر کنم * 
چرا نه ؟ 
باید باهاشون روبه رو بشم * 
باید بفهمم مشکل از کجاست * 
باید جرئت کنم بهشون با دید باز نگاه کنم * 
آدم ها به این موضوع فکر نمیکنن که چیزی که اسمش رو گذاشتن مشکل ، میتونه فقط یه مسئله باشه * 
و اتفاقا مسئله ها قابل حل هستن * 
اگر از قضیه ی فیثاغورت نشه به زاویه ها و ضلع ها رسید، حتما حتما از قضیه ی تالس می شه...  
پس چرا آدما گاهی از حل مسئله فرار میکنن ؟ 
راستی شما چی ؟ 
م
باید باشی تا ببینمت. ضرورتی بیش‌تر از این نیست.
آدمی نیست که فراموش
می‌کند؛ قاطع‌بودن حضور واقعیت است که قطع می کند بودن را. بودن، خود به تمامی ناقص است. بودنِ مدام و مکرر است که هست. همه چیزی در
بود مستمر خود، هست؛ عکس‌ها بسیارند که اگر خاطره‌ای با آنها نباشد، گم می‌شوند. حضوردائم
کلمات، کلمه می‌آورد، فکر می‌آورد. وقتی کم می‌خوانیم و کم مشاهده می‌کنیم و به کلمه
نمی‌گذارنیم ذهنمان را، فکر از تب‌و‌تاب می‌افتد. این‌همه جنگ‌وجدل بر سر
تو راه داریم میریم آرایشگاه
الان اونقدر فشار رومه که!!!! یعنی خیلی هاااااا
اونقدر که می‌خوام خودم خودمو خفه کنم!!!
خب بذار بگم چرا احساس فشار میکنم !
از همه مهم تر ماشین روندنم!!!!
یعنی خانواده باعث میشن روم فشار بیاد!!! 
اونقدر که میگن گواهینامه برا چی گرفتی! :/
عاقا نمی‌دونم دست خودم نیست که!!
قشنگ میروندم ها! ولی نمی‌دونم چی شد از یه جایی به بعد ترسیدم!!!
خب بعدش مهمونی صبح فردا، خونه دختر خاله!
یعنی بعد از اینکه زنگ زد احساس فشار روم بیشتر شد!!
ال
بسمه تعالی
 
به متین؛
درباره اندیشه، فرم و تحول ایماژ ها
 
 
نوشته زیر انضمامی ترین نوشته ای است که تا الان نوشته ام و فکر می کنم نوشتن آن در این دقایق، ضروری ترین کاری است که می توانستم انجام دهم.
هیچ چیزی را نمی توان انضمامی تر از مسئله ای که در مورد آن خواهم نوشت پیدا کرد. در واقع ما در مورد مسائل انضمامی به طور بسط یافته ای دچار توهم هستیم. آن چیزهایی که تاکنون انضمامی فرض می شدند در میان هاله های غلیظ انتزاعیات، هیجانات و احساسات جا گرفته ا
لیتل الان درکت میکنم 
هیچوقت فکر نمیکردم توی خونه مامانبزرگم تنها بشم 
البته من خوشحال میشدم ولی خب الان حس خاصی ندارم 
خدایی فهمیدم این همه ادم رفتن حسین اباد خو منم بیدار میکردید:(
این دلسوزیه به نظرت الان؟
منه بدبخت تنهای تنها 
توی این دوره زمونه خراب(حالا خوبه در حالت عادی در حال تلاش کردن براس تنها موندن توی خونه م:)
یه عالمه فیلم دارم که نگا کنم هاهاها ران بی تی اس دان کردم 
ولی حوصله ندارم 
به دوستام بزنگم؟؟(شارژ ندارم....تنکیو گاد:|)
 
یه جمله بود
میون شوخی و خنده سر صبحونه
یه جمله بود
مختصر و احتمالا پر از حرف
" روی تو خیلی حساب می کردم اما الان از بقیه بدتر شدی "
منم با خنده سر تکون دادم اما دلم وسط خوشی گرفت
به رو خودم نیاوردم اما دلم گرفت
می دونی آخه یه موقعی پوچ شدن رو
قالب تهی کردن رو
با تمام وجودت حس می کنی
تمام تلاشات برای دختر خوب بودن پرپر شد
تمام تلاشت برای خوب بودن رفت هوا
تنها چیزی که به خاطرش از خیلی چیزا گذشتی
تمام حس خوبش سوخت 
تمام من سوخت
منِ غیر قابل اعتماد
منِ
رفتن علت نیست
معلول تمام ماندن هایی ست
که گوشه اتاق فرسوده می شود
از کسی که می خواهد برود
نباید چیزی پرسید
هر کس که پا دارد می رود
من از دقت او در تماشای کوچ درناها
فهمیدم که خواهد رفت
مانعش نشدم
اگر در را می بستم از پنجره می رفت
دست هایش سفید تر شده بودند
می توانستند به بال بدل شوند...
| رسول یونان |
بوشهرم چند روزیه.
امریه‌م امروز تایید شد و خوبه. جایی که میخواستم امریه شدم. البته هنوز جاش قطعی نشده.
هر روز میریم کنار دریا و روی چمن‌های بهاریِ زمستانِ بوشهر آتیش میکنیم و چای و غیره.
هواش یه مدته سرد شده و سردترم میشه. 
الان هم به شدت باد میاد و سرده. 
میخواهم بخوابم که بیدار ماندن فایده ای ندارد. 
تمام.
خونه نبودم. زنگ زدن، شال و کلاه کردم رفتم ترمینال و دو ساعت بعدش پیش مامانم تو بیمارستان بودم.هر وقت که به زندگی کردن تو یه شهر دیگه فکر می‌کنم، به این دو راهی که می‌رسم، می‌شینم و جلوتر نمی‌تونم برم. یه بخشی از من میگه باید بمونم تا حداقل تو بدترین شرایط ۲ ساعت دیگه پیششون باشم.تنها فایده این دوراهی این بوده که دیگه اینقدر از پدرم نمی‌پرسم چرا نیرودریایی با اون شرایط رو ول کرد و با زن و بچه برگشت پیش خانواده‌اش.
پ.ن: مامانم مشکل ریوی داره،
مثل نصفه شکاندنش، مثل باقی ماندن دو نیمه و تصمیم به کشیدنِ نیمه‌ها، مثل اولی، مثل غلیظ مثل توانستن، مثل مثل همیشه نبودن، مثل اصل غلظت تلخی، مثل نچسبیدن، ماندن، افتادن، بلند شدن، آوردن یکی دیگر، دیدن، بهتر دیدن، ماندنِ هنوز یکی دیگر، کشیدن، مثل قبل بودن‌های کم توان، ملو، آهنگ‌های نا آشنا. تمام شدن‌های همیشگی، ماندن در کف. رفتن سراغ کاملِ بین دو نیمه، مثل همیشه تلخ بودن، احساس تلخی متوالی، سه بار سرچ کردن پونز اشتباهی، بعد پونز، دود خورد
بسمه تعالی
 
به متین؛
درباره اندیشه، فرم و تحول ایماژ ها
 
 
نوشته زیر انضمامی ترین نوشته ای است که تا الان نوشته ام و فکر می کنم نوشتن آن در این دقایق، ضروری ترین کاری است که می توانستم انجام دهم.
هیچ چیزی را نمی توان انضمامی تر از مسئله ای که در مورد آن خواهم نوشت پیدا کرد. در واقع ما در مورد مسائل انضمامی به طور بسط یافته ای دچار توهم هستیم. آن چیزهایی که تاکنون انضمامی فرض می شدند در میان هاله های غلیظ انتزاعیات، هیجانات و احساسات جا گرفته ا
وقت بودن نویسنده: جلیل سامان انتشارات: کتابستان معرفت
وقت بودن : وقت ماندن است، وقت ماندن و جوانمردی کردن…حتی به قیمت جان دادن
 
وقت بودننویسنده: جلیل سامانانتشارات: کتابستان معرفت
معرفی:
خیلی ها وقتی که باید باشند نیستند، وقتی که نباید حاضرند. رمان داستان جوانمردی است که به وقتش هست، می ماند و جان و مال و ناموس عده ای را نجات می دهدو وقتی هم که نباید آرام و بی صدا می رود.
مسئله‌ی فوری کشور و مسئله‌ی جدّی کشور و اولویّت کشور فعلاً مسئله‌ی
«اقتصاد» است. در مسئله‌ی اقتصاد مسائلی که داریم زیاد است: بحث کاهش ارزش
پول ملّی یک مسئله‌ی مهم است، بحث قدرت خرید مردم همین جور، بحث مشکل
کارخانه‌جات و کم‌کاری و احیاناً تعطیل بعضی از کارخانه‌جات از این قبیل
است. اینها مشکلات است. آنچه من مطالعه کردم و از نظر کارشناس‌ها استفاده
کردم، کلید این همه، عبارت است از «توسعه‌ی تولید ملّی».
شرلوک هستم ولی شرلوکی بس عجیب.حالا وقتی یه مدت بگذره و با هم بیشتر آشنا بشیم می فهمین. :)
الان ساعت از 2 شب گذشته و من هنوز بیدارم و در حال کار کردن روی مسئله ای جدی.مسئله ای که ذهنم رو به کلی مشغول کرده.راستش فکر کردن توی شب رو خیلی دوست دارم.کلا شب و آرامشش رو دوست دارم.همزمان با چشمک زدن ستاره ها و درخشیدن ماه فکر کردن چه کیفی می ده.
از جان واتسون(دوستم)خبری ندارم.حدود 15 روزی می شه ازش خبری نیست.حدود 11 ماهه که اصلا ندیدمش.11 ماه!!!!!!!!بله 11 ماه.از طری
هم اکنون کلیه آزمون‌های الهی در ایلام و کرمانشاه بصورت همزمان در حال برگزاری می‌باشد! 
+اول سیل شدید بود تحمل کردیم تا صبح با این همه آب و سروصدا تا صبح ..الانم دوتا زلزله نسبتا شدید ..همه خیابونا رو آب برداشته نه راه بیرون رفتن داریم یعنی نمیذارن بابلندگو اعلام میکنن نیاین بیرون یعنی الان بیرون بریم یا خونه بمونیم؟ :|
+ الان در منزل مادر شوهر بسر میبرم.
به گمانم کسی که اولین‌بار سلول انفرادی را در زندان‌ تدارک دید، خوب می‌دانست آدمی برای زنده‌ماندن، به جهان بیرون از خودش نیاز دارد و تنهاماندن در یک چهاردیواری برایش از هر عذاب و شکنجه‌ای بدتر است. این مسئله را ما خوب می‌فهمیم؛ ما که مدتی‌ است به‌خاطر وجود یک ویروس لاکردار، مجبوریم تمام‌وقت یا دست کم ساعت‌های زیادی را در خانه بمانیم. فیلم می‌بینیم، کتاب می‌خوانیم، آهنگ گوش می‌کنیم، می‌رقصیم، ورزش می‌کنیم، ساز تمرین می‌کنیم یا می
دوره ی پانسیون رفتن تموم شد.
خیلی از بچه ها دیروز خداحافظی کردن و وسایلاشونو جمع کردن و رفتن.
بچه های رشته ریاضی که پس‌فردا کنکور دارن هم دیگه حس درس خوندن نداشتن و بیشتریاشون رفته بودن،منم امروز وسایلام رو جمع کردم برگشتم خونه:( در غمگین ترین حالت ممکن به سر میبرم الان.
خداحافظی با تک تک کسایی که این دو سه ماه رو باهاشون گذروندم،آرزوی موفقیت کردن براشون،جدا کردن تک تک نوت هایی که روی میزم چسبونده بودم،جدا کردن برچسب اسمم،و یه نگاه آخر به او
سخنان مقام معظم رهبری لحظاتی پس از تحویل سال نو 1398:
  آنچه من عرض میکنم، این است که مسئله‌ی فوری کشور و مسئله‌ی جدّی کشور و اولویّت کشور فعلاً مسئله‌ی «اقتصاد» است. در مسئله‌ی اقتصاد مسائلی که داریم زیاد است: بحث کاهش ارزش پول ملّی یک مسئله‌ی مهم است، بحث قدرت خرید مردم همین جور، بحث مشکل کارخانه‌جات و کم‌کاری و احیاناً تعطیل بعضی از کارخانه‌جات از این قبیل است. اینها مشکلات است. آنچه من مطالعه کردم و از نظر کارشناس‌ها استفاده کردم، کلی
مسئله‌ی فوری کشور و مسئله‌ی جدّی کشور و اولویّت کشور فعلاً مسئله‌ی
«اقتصاد» است. در مسئله‌ی اقتصاد مسائلی که داریم زیاد است: بحث کاهش ارزش
پول ملّی یک مسئله‌ی مهم است، بحث قدرت خرید مردم همین جور، بحث مشکل
کارخانه‌جات و کم‌کاری و احیاناً تعطیل بعضی از کارخانه‌جات از این قبیل
است. اینها مشکلات است. آنچه من مطالعه کردم و از نظر کارشناس‌ها استفاده
کردم، کلید این همه، عبارت است از «توسعه‌ی تولید ملّی».
شرلوک هستم ولی شرلوکی بس عجیب.حالا وقتی یه مدت بگذره و با هم بیشتر آشنا بشیم می فهمین. :)
الان ساعت از 2 شب گذشته و من هنوز بیدارم و در حال کار کردن روی مسئله ای جدی.مسئله ای که ذهنم رو به کلی مشغول کرده.راستش فکر کردن توی شب رو خیلی دوست دارم.کلا شب و آرامشش رو دوست دارم.همزمان با چشمک زدن ستاره ها و درخشیدن ماه فکر کردن چه کیفی می ده.
از جان واتسون(دوستم)خبری ندارم.حدود 15 روزی می شه ازش خبری نیست.حدود 11 ماهه که اصلا ندیدمش.11 ماه!!!!!!!!بله 11 ماه.از طری
به سمت تو آمدم، فرمان این بود. چون به تو رسیدم فرمان دیگر شد. به زمین آمدم تا مردگی کنم، تو را دیدم زیستن آغاز شد. پیش از این نبودم، در انسان مرده بودم، تو را دیدم انسان به سوختن آغازید. ابلیس از درد نعره می‌کشید، بر دردهایش خندیدم. روح از شوق می‌گریست، در گریه رقصیدم. 
از چپ قد کشیدم، از راست بیرون شدم، در میانه نشستم. و هر بار میانه دیگر شد و هر بار بر سر هر دوراهی، انتخاب تو. هر بار تو و هر بار زندگی. نه حیوان و نه انسان، نه تاریکی نه نور، نه شرا
امشب اگه واقعا این شاه وجود نداشت خیلی زیباتر می بود ، چون تولد امام‌حسنه:))*
و از امام‌حسن به حق همین روز عزیز میخوام کمک کنه بهم ،
سر این‌مسئله ی انتخابات ،
سر مسئله ی 'تو
و سر مسئله ی شاه ...
نذر ۱۰۰۰ صلوات کردیم با شیخ زاده، ایشالا که حل میشه ،
یا امام حسن قطعا میدونم که خیلی کریمی، قبلا بهم‌ثابت شده، یه بار دیگه از اون کرمت برامون مایه بذار مشتی*_*
شنبه هفته پیش بود که بعد از کلی آوارگی و ناراحتی نقل مکان کردیم به خونه جدید 
خونه پدرشوهر رفتن منتفی شد و یه خونه باب میل من پیدا شد یه خونه ویلایی و پر از پنجره که هر روز کلی نور میپاشن توی خونه
و الان بعد از یک هفته تلاش بی وقفه برای سامان دادن اوضاع و خوابوندن فندق نشستم روی مبل و دارم ساندویچمو میخورم 
دو هفته قبل داشتن همچین شرایطی برام مثل رویا شده بود و الان من به اون رویا رسیدم 
خدای من شکرت :)
جوابمو بدین من الان حسودی کی رو بکنم؟ بیلی که جنی رو بغل کرده یا جنی که بیلی رو بغل کرده؟یا کپشن جنی؟نمی خوام این دنیا داره بی وفایی می کنه.
حالا مسئله دیگه اینه که ایا فارل عشق خاصی نسبت به خواننده های کره ای داره که همشونو فالو کرده؟
همه خانم ها به رنگ کردن موهایشان علاقه دارند و دوست دارند با این کار در چهره شان تنوع ایجاد کنند اما مشکلی که وجود دارد این است که پس از گذشت مدتی رنگ موها تغییر کرده و شفافیت و زیبایی خود را از دست میدهند. فرقی ندارد موهایتان را خودتان در خانه رنگ کرده باشید یا
توسط آرایشگر با کلی هزینه به هر حال باید ترفندهای ثابت ماندن رنگ مو را بدانید، برای ثابت ماندن رنگ مو راهکارهایی وجود دارد که در این بخش از دنیای مد چفچفک  آن ها را با شما در میان میگذا
آهان راستی، از پارسال پیرارسال‌ها تا همین دیروز، یه سری مسئله حول روابط انسانیم شکل گرفته بود تو مغزم که اگه یکیشونم حل می‌شد، بقیه هم حل می‌شدن می‌رفتن خونه‌شون. ولی همه‌شون نشسته بودن یه گوشه مغزم و بر و بر در و دیوار رو نگاه می‌کردن؛ هر از گاهی هم زیرپایی می‌گرفتن برای بقیه اعضای خانواده :|
خلاصه، یه اتفاق خیلی کوچولو و روزمره افتاد چند روز پیش، که صرفا نمونه کوچیکِ همون مسئله های قبلی بود ولی این دفعه من جای یه آدم جدیدی از داستان بو
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «آنچه من عرض میکنم، این است که مسئله‌ی فوری کشور و مسئله‌ی جدّی کشور و اولویّت کشور فعلاً مسئله‌ی «اقتصاد» است.» ۱۳۹۸/۰۱/۰۱نوجوان خامنه‌ای براساس این بخش از پیام نوروزی رهبر انقلاب به مناسبت آغاز سال ۱۳۹۸ ، لوح «اقتصاد مسئله فوری کشوری است» را منتشر می‌کند.
           
خسته از حالِ این روزهای شهر
خسته از مقاومت
خسته از صبوری
خسته از بغض های بی امان 
خسته از دوری و فراق
کاش همین نزدیکی ها سراغی بگیری از ما
هوایِ ماندن درمیانِ یک مشت جامانده 
خیلی خراب است
خراب تر از آنکه بشود شرحش داد...
کاش روزی در آغوشت جان دهم
ماندن بدونِ تو عینِ مردن است...
دلم یک دنیا خرابه ی شام است آقا...
با سربیا که ببینمت به چشم...
هوایِ جنون دارم
جنون.
سلام...
الان که اینو مینویسم، تو خونه تنهام... از صبح یعنی تنهام...
خیلی وقته که دلم میخواست باز بیام وبلاگ و باز مثل قدیما بنویسم... معنی بنویسم این نیست که من نویسندم یا فلان... اتفاقا از اول انشام هم ضعیف بود... الان هم این چند خطو که نوشتم میرم چند بار از اول میخونم ببینم نگارشم درست بود یا نه... که صد در صد باز هم غلط دارره!
فقط میخوام بعضی چیزهارو ثبت کنم... خیلی خود سانسوری دارم و  قبلا بخاطر همین خودسانسوری یا امینت یا ترس از لو رفتن تو دنیای واق
نمی‌دونم چرا اما اصولا تابستونا برای من شروع یه فصل جدید از زندگیم‌ه.
حتی ربطی هم به این نداره که آدما توی تابستون انگیزه تغییر پیدا می‌کنن.
واسه من معمولا محیط توی این مسئله دخیل‌ه؛ آدمایی که می‌بینم و باهاشون
برخورد دارم، اتفاقایی که میوفته و... این بین گاهی هم خودم انگیزشو پیدا
می‌کنم. احتمالا چون از اون وضعیت بخصوص خسته میشم و تصمیم می‌گیرم تغییرش
بدم. اما امسال می‌تونم بگم ۸۰ درصد این تغییرات صرفا بخاطر خودم بوده و نه
تاثیر فرد د
"رفتن"
چه فعل دردناکی !!!اما من  میخوام چشمانم را ببندم و طوری دیگر نگاه کنم 
دوباره نگاه کنم و رفتن ...چه با ارزش میشود وقتی بروی از خاطره ایی، نگاهی، از آدمی 
از آدمی که تو را نمیخوادیه جایی از زندگی رفتن قشنگ میشه، اونجایی که یه نفر میخواد که دیگه نخوادتاون وقت رفتنت غوغا میکنه رفتن وقتی به دل میشینه که انتظاراتتو از آدما کم کنی و بری
جایی نباشی که اولویت نیستی و تنها یه گزینه ایی
گاهی باید برای رفتن جون داد. اون وقته که به بودنت احترام گذاش
صبح امروز: مسئله یک مسئله گذرا است، یک چیز فوق العاده نیست؛ از این حوادث در کشور پیش می آید. البته من نمیخواهم مسئله را خیلی کوچک بگیرم اما خیلی هم بزرگش نکنیم مسئله را؛ یک قضیه ای است پیش آمده، یک مدتی است، مدتی که ان شاءالله خیلی طولانی نخواهد بود، این برای کشور وجود خواهد داشت، بعد هم رخت برمیبندد و میرود/ تجربیاتی که ما در این زمینه به دست می آوریم، فعالیتی که مردم و دستگاه ها میکنند، درواقع یک رزمایش عمومی در این زمینه انجام میگیرد، این
مدتیه که با ماشن تو اسنپ کار میکنم و تجربه جالبه برام!البته اسنپ هم داستان های خودش رو داره .اونموقع ها که ماشین نداشتیم همیشه این ماشینهایی که تو راه می موندن رو که می دیدم شاید با یه نیشخند ازشون رد میشدم ، اما بعدا که که ماشین گرفتیم احساس کردم که باید دلسوزی یا حداقل همدردی کرد اگه کاری ازم برنمی یاد. 
 
یکی دوبار تو راه با ماشین موندم! خیلی بده اصن! امیدوارم که هیچوقت با ماشین تو راه نمونید .هیچوقت! هر چند سرویس های دوره ای ماشین باعث میشه ا
همه افراد خواب رفتگی دست و پا را تجربه کرده اند.خواب رفتن دست ها و پاها ممکن است یک یا دو دقیقه طول بکشد.این احساس ناخوشایند اگر زیاد تکرار شود ممکن است نشان دهنده ی یک بیماری باشد و باید پیگیری نمایید.از علت خواب رفتن دست ها می تواند گردش خون ضعیف، دیابت و …باشد.در این مطلب در نیک صالحی مهمترین علل خواب رفتن دست و پاها و پیشگیری از آن را برایتان گرداوری کرده ایم.
علت خواب رفتن دست ها
ادامه مطلب
کتاب زندگی سراسر حل مساله است کارل پوپر
 
 
دانلودفایل
 
 
 
 
کتاب زندگی سراسر حل مسئله است اثر کارل پوپر - مرکز | با ...www.30book.com › Book › زندگی-سراسر-حل-مس...Translate this pageخرید اینترنتی و آنلاین کتاب زندگی سراسر حل مسئله است نوشته کارل پوپر و ترجمه شهریار خواجیان از نشر مرکز، در فروشگاه آنلاین کتاب ۳۰ بوک. کتاب عمومی، علوم ...You visited this page on 4/11/20.
کتاب زندگی سراسر حل مسئله است اثر کارل پوپر - Digikalawww.digikala.com › ... › کتاب و مجلات › کتاب چاپیTranslate this pageRating: 3 -
سلام
تقریبا چهارماه است که بعد از  چهار سال برگشتم وبلاگ واقعیتش فکر نمیکردم اصلا دنیای وبلاگ هنوز زنده باشد و کسی هم فعال باشد بیشتر برگشتم به هوای پر کردن جای خالی اینستا آمده بودم که بدون مخاطب بنویسم اما یکهو دیدم چقدر دوست پیدا کردم چقدر وبلاگ های خوب سرپا وجود دارد آدم هایی که به معنای واقعی بلاگر هستند 
ماندن موقتی هم تبدیل شد به ماندن دائمی و رفت و آمدها و دوست پیدا کردن ها و کم کم  هم دارد هر روز به دنبال کننده ها اضافه میشود و پست ها
یک روانشناس می گفت که مسیر های مختلف زندگی مثل اتوبوس هایی هستند که امکان داره تا قسمتی از مسیر در کنار هم حرکت کنن ولی یکم که جلوتر بریم مسیر ها متفاوت و جدا از هم خواهند بود. مسئله اصلی اینه که ما تو اتوبوس خودمون باقی بمونیم و وارد اتوبوس و مسیر دیگه ای نشیم. در واقع کلید اصلی موفقیت پافشاری و اصرار بر مسیری هست که توش قرار داریم.
 
الان من در موقعیتی هستم که خیلی وسوسه میشم تا سوار اتوبوس دیگه ای بشم، شاید چون اون اتوبوس و مسیر به نظرم جذاب
 
برای آغوشتان کد بگذارید !یک کد امنیتی که هرکسی رمزش را بلد نباشد .که رقم هایش را فقط یک نفر داشته باشد .یک نفر که برای پیش مرگ تان شدن یک ثانیه هم تعلل نکند .یک نفر که دوست داشتنش بوی مرام و معرفت و صداقت بدهد!یک نفر که از رفتن هیچ چیزی نفهمد !فقط ماندن را بلد باشد ...این آغوشتان را جدی بگیرید .کُد را اشتباه وارد کنند .هِی میلرزد هِی میلرزد ...
#حامد_رجب_پور
کتاب زندگی سراسر حل مساله است کارل پوپر
 
 
 
دانلودفایل
 
 
 
 
کتاب زندگی سراسر حل مسئله است اثر کارل پوپر - مرکز | با ...www.30book.com › Book › زندگی-سراسر-حل-مس...Translate this pageخرید اینترنتی و آنلاین کتاب زندگی سراسر حل مسئله است نوشته کارل پوپر و ترجمه شهریار خواجیان از نشر مرکز، در فروشگاه آنلاین کتاب ۳۰ بوک. کتاب عمومی، علوم ...You visited this page on 4/11/20.
کتاب زندگی سراسر حل مسئله است اثر کارل پوپر - Digikalawww.digikala.com › ... › کتاب و مجلات › کتاب چاپیTranslate this pageRating: 3 -
الان فقط یه قهوه ترک غلیظ یا یه کاپوچینو با چهارسانت خامه وکف میتونه حالمو جا بیاره
ولی بعد از مدتها بیخوابی و بدخوابی و چندین شب تا هفت و هشت صبح بیدار بودن علیرغم دارو خوردن و دیشب مزخرفی که داشتم, الان بازم دارو خوردم و میخوام تلاش کنم که بخوابم تا به قرار فردا صبحم برسم
چشام باز نمیشه خسته م به اندازه یک عمر نخوابیدن و کلنجار رفتن با آدمهای نفهم زندگیم
احساس میکنم یه بار هزار کیلویی روو دوشمه که نه میذاره استراحت کنم نه بخوابم
دیشب تا شیش
هو العاشق
 
فکر می کنم این روزها شاید مهم ترین ارزش آدم ها به "ماندن" باشد. البته نه ماندن به معنای روزمره اش ... بلکه ماندن به معنای ماندگاری ... این روزهایی که آدم ها صبح که از خواب بیدار می شوند تا شب که دوباره می خوابند، قلبشان برای چندین نفر تندتر می زند، ماندن خیلی قشنگ است ... و خیلی با ارزش! 
این روزها، در دنیایی که ما گم شده ایم در انبوه دوستت دارم ها روزمرگی زده، دوستت دارم های دروغین، دوستت دارم های سودجویانه، یک دوستت دارم واقعی خیلی می چ
یادداشت محمدرضا امیری:
کرونا را میتوان یک دگرگونی در مفهوم زمان دانست. نوعی درک جدید از ارزش آن؛ شاید برای اولین بار است که ما به جای رصد هیجان زده قیمت دلار یا نفت برای محاسبه ارزش دارایی های خود زمان را با اضطراب رصد میکنیم تا بتوانیم بقای خود را محاسبه کنیم؛ روز سی اُم زنده ماندن، روز سی و یکم زنده ماندن و...
 
کتاب زندگی سراسر حل مساله است کارل پوپرpdf
 
 
 
 
دانلودفایل
 
 
 
 
 
کتاب زندگی سراسر حل مسئله است اثر کارل پوپر - مرکز | با ...www.30book.com › Book › زندگی-سراسر-حل-مس...Translate this pageخرید اینترنتی و آنلاین کتاب زندگی سراسر حل مسئله است نوشته کارل پوپر و ترجمه شهریار خواجیان از نشر مرکز، در فروشگاه آنلاین کتاب ۳۰ بوک. کتاب عمومی، علوم ...You visited this page on 4/11/20.
کتاب زندگی سراسر حل مسئله است اثر کارل پوپر - Digikalawww.digikala.com › ... › کتاب و مجلات › کتاب چاپیTranslate this pageRa
موضوع این نیست که اگه تو دیگه نباشی، من نمی‌تونم زندگی کنم. موضوع اینه که ... دقیقا برعکس... تو هم با رفتنت ثابت می‌کنی «میشه بری و من هنوز زنده بمونم» و من خسته‌ام از این رفتن‌ها... رفتن‌هایی که هر کدوم‌شون یک بار این واقعیت تلخ رو محکم می‌کوبن تو صورتم.
 
سفر، بهانه ی خوبی برای رفتن نیست
نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست!
نگو بزرگ شدم گریه کار کوچک هاست
زنی که اشک نریزد قبول کن زن نیست
خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا
قرار نیست خبرها همیشه...اصلن نیست
شب است و بی تو در این کوچه های بارانی
و پلک پنجره ای در تب پریدن نیست
حسود نیستم اما خودت ببین حتی
چراغ خانه ی مهتاب بی تو روشن نیست
(مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی
نوشته ای که غزل جای گریه کردن نیست)
***
زنی که فال مرا می گرفت امشب گفت :
پرنده فکر عبور اس
ماندن " مرد " میخواهد . 
میشود زن بود و مرد بود ، 
میشود مرد بود و مرد نبود . 
مردانگی به عاقل بودن نیست . 
پشت کسی که آمده ای و اهلیش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن " مرد " میخواهد . 
مردانگی به منطقی بودن نیست . 
عشق و عاشقی کردن " مرد " میخواهد . 
احساس امنیت " مرد " میخواهد . 
شانه شدن برای بهانه ها و دلشوره ها و دلتنگی های ... ، آخ دلتنگی هایش .... 
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد " مرد " میخواهد . 
مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست . 
م
نجمه خانم  در هر شرایطی بهترین روحیه را داشتن در شرایطی که گاها دیده میشه خانم ها دچار خطا و اشتباه میشند . موقعیت هایی برای ایشون پیش اومده بود که اگ دخترای دیگه بودن فریب میخوردن ولی ایشون با تعقل و با تفکر به بهترین نحو با اون مسئله برخورد میکردن این مسئله مسئله ی فوق العاده مهمی هست که دخترای جوون باید بیشتر بهش دقت کنند
از یک سنی به بعد متوجه میشی چقدر عیب داشتی و تا به الان دوتا چشم مبارک رو روی همه قضایا بسته بودی و به همین راحتی خیلی سال پیش، صورت مسئله رو پاک کردی. دوتا عیب بزرگ رو دیروز وقتی داشتم بحث میکردم متوجه شدم. امیدوارم بتونم اصلاحش کنم. فرصت کمه اما هیچوقت دیر نیست.
اولین بار که ترسیدم نُه ماهه بودم،از صدای گربه ها ترسیدم و غش کردم...این شروع ماجرا بود و با بزرگتر شدنم ترس ها هم بزرگتر میشدن و من قوی تر کم تر از هوش میرفتم بعد از تاریکی می میترسیدم،عزیز هم از تاریکی می ترسید اما به من میگفت هیچ چیز تغییر نکرده فقط آسمون پذیرای ماه و ستاره های که به دختر کوچولو ما چشمک میزنن...منم دیگه از تاریکی نمیترسیدم اما عزیز باز می ترسید و میتدونست عمق تاریکی چیزی داره که روشنایی اون محو میکنه.ترس های من با بزرگ شدنم
‍♂️همه چیز با برداشتن اولین قدم شروع می‌شود. 
برای بعضی از افراد اولین قدم، سخت‌ترین قسمت این پروسه است. برای بعضی‌دیگر هم ادامه مسیر و پایبند ماندن، دشوارتر است.
برداشتن گام‌های واقع‌گرایانه و قابل سنجش برای حرکت به جلو در مسیر مثبت ضروری می‌باشد.
وقتی نقطه عطفی حاصل می‌شود، موفقیت‌تان را تحسین کنید. جشن گرفتن پیروزی‌ها در طول مسیر، ماندن در ادامه راه را لذت‌بخش‌تر می‌نماید.
 
 
 سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد، گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود... مرثیه‌ای بر روزگار از دست رفته میخوانم، بر جوانی به غصه گذشته، به شبهای تنهایی حیرت حرام‌ شده، بر این راه راه غبارآلوده نوحه میخوانم، بر فانوس‌هایی که از اشک شمع کور شده‌اند، از چه بگویم، از هیچ میگویم از هیچی که همیشه با من است، از جدالی که درون من است، از شعله‌ای که تاب و توان وجودم را به یغما برده است، از چه میگویم، از آرزوی بر بادرفته میگویم، از صداقت هیچ میگویم، از
بازم فرصتی دست داد برای شروعی مجدد ... :
 
الان که انگشتانم توان و فرصت دارد بنویسد از تو ...
الان که دلم می تونه هواتو بکنه ...
الان که عقل و ذهنم می تونه تصمیم بگیره کردن هواتو ...
الان که زبونم میتونه بگه السبلام علی الحسین ...
الان که گوشام میتونه بشنوه مداحیتو ...
 
عاقا بذار یه سلام بدم از راه دور ...
 
السلام علیک یا اباعبدلله ...
 
سلام به شاه از ططرف ذره ی ناچیز روسیاه ... 
 
حیف کاری کردم که جواب سلامتو نمی شنوم آقا ... .
 
فرزند شما در اوایل ۶ ماهگی با علائمی نشان می دهد که آماده راه رفتن است. آیا کودک شما به زودی راه می رود؟
فرزند شما در اوایل ۶ ماهگی با علائمی نشان می دهد که آماده راه رفتن است. آیا کودک شما به زودی راه می رود؟ در ادامه نشانه هایی که باید به آن ها توجه کنید آمده است. در ادامه پیرامون این موضوعات مطالعه خواهید کرد: علائم راه رفتن کودک در ۶ الی ۹ ماهگی، علائم راه رفتن کودک در ۹ الی ۱۲ ماهگی، علائم راه رفتن کودک در ۱۲ الی ۱۸ ماهگی.
ادامه مطلب
+ اولین چیزی که از شما تو بخش اورژانس میپرسن اینه که از یک تا ده به دردت چه شماره‌ای میدی...این سوال رو صدها بار از من پرسیدن...و یادمه یه بار وقتی که نمی‌تونستم نفس بکشم و قفسه سینه‌ام تو آتش میسوخت، با اینکه نمیتونستم حرف بزنم ۹ تا انگشتم رو بالا گرفتم و نُه رو نشون دادم...بعداً وقتی بهتر شدم پرستار اومد و بهم گفت که من یه مبارز واقعی هستم.ازم پرسید: میدونی از کجا میدونم؟چون دردی رو که ده بود، گفته بودم ۹!اما حرفش خیلی هم حقیقت نداشت... بخاطر شجا
خیلی خب. مسئله‌ای که الان پیش اومده اینه که من شنبه دارم میرم آموزش سوال کنم ببینم میشه برم عمران بخونم بعد از چهار ترم یا نه. الان چارتشونو دیدم. من حدودا ۳۵ واحد از درساشونو پاس کردم. ترمودینامیک یک، فیزیک دو، آزمایشگاه فیزیک دو و ریاضی مهندسی اضافه‌تر پاس کردم. محیط دانشکدشون برام آشنا نیست. کسی رو نمی‌شناسم زیاد. نه هم‌ترم نه ترم بالایی. البته از این بابت نگرانی ندارم. راحت آشنا میشم با آدما. سوال اینه آیا میتونم با شرایط جدید کنار بیام
همه‌ی کسانی که در مجموعه‌ی تعلیم و تربیت می‌خواهند نقش ایفا کنند! این جنگ را جدّی بگیرید؛ الان یک جنگ وجود دارد. یک عدّه‌ای می‌خواهند لالایی بخوانند که ما خوابمان ببرد و نفهمیم دشمن مشغول چه کاری است. در عرصه‌ی تربیت انسان‌های والا، انسان‌های باهمّت، انسان‌های رشید و شجاع، انسان‌های باهدف یک جنگی برپا است؛ یک عدّه‌ای می‌خواهند درست عکس این تحقّق پیدا بکند و جوان مؤمن، جوان مسلمان، جوان ایرانی با این خصوصیّات پرورش پیدا نکند. از راه
رفتن تو:
رفتن تو 
اتفاق بزرگی است 
فاجعه ای بی پایان
مثل خشکسالی های ایران
مثل سوء تغذیه کودکان آفریقا
وقتی تو رفتی خانه ی ما چهار دیواری ای شد 
بی در و پنجره،
تو که رفتی  
همه چیز دنیا عجیب شد 
مثل آوار زده ایی
که جنازه اش را از زیر خاک بیرون میکشند 
که به خاک بسپارند 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
مسئله‌ی دیگر، مسئله‌ی پیشرفت علمی است. دنیای اسلام عقب ماند و تحت سلطه قرار گرفت به‌خاطر عقب‌ماندگی علمی. غرب بعد از آن‌که قرنهای متمادی عقب‌مانده بود و علوم را از مسلمانها فرا گرفت و کتابهای اسلامی برای آنها مرجع و مقدّمه و پلّکان عروج به سمت [پیشرفت] علمی بود، توانست از کشورهای اسلامی و دنیای اسلام ازلحاظ علم جلو بزند. این موجب شد که هم ثروت آنها افزایش پیدا کرد، هم قدرت نظامی‌شان افزایش پیدا کرد، هم قدرت سیاسی‌شان افزایش پیدا کرد، ه
+ نگا پارسال چقد بد بود امسال چقد خوبه نه؟ دیگه کنکور نداری
- ن بابا. خیلی هم اینجوری نیست، پارسال حداقل ذوق داشتم
+ ینی چی؟
- پارسال فک میکردم دکتر شدن خیلی خوبه اما الان میفهمم اونقدرام خوب نیس

#آناتومی زیبا
# پاس خواهم شد یا نه؟ مسئله اینست
داشتم از استوری یکی از اعضای خانواده به مامان می‌گفتم؛ این‌که پرسیده بود: «هدفتون از زندگی چیه؟ چی خوشحالتون می‌کنه؟ هدف زندگیتون خوشحال بودنه؟» پشت سرش ایستاده بودم و داشتم درِ کنسرو تن ماهی را باز می‌کردم. مامان ساکت بود و گوش می‌داد، بدون این‌که سعی کند به این‌ها جواب دهد، بی‌مقدمه پرسید: «چی تو رو خوشحال می‌کنه؟» شنیدم که دهانم دارد می‌گوید: «رفتن، رفتن از این کشور» اما راستش را بخواهی فکر کردن به «رفتن» فقط تا حد مرگ دلگیرم می‌ک
بعضی وقتا آرزو میکنم کاش اونم یه وبلاگی چنلی چیزی داشت و من میتونستم بدونم تو سرش چی میگذره ، اخلاقش چطوریه و چطوری فک میکنه.
پوف .... پس کنکور کی میاد :/ چقدر این پروسه طولانیه :/ ... حس میکنم فلجم و نمیتونم هیچکاری کنم :/ مغزم همه چیزو پس میزنه و میگه نه الان وقت گفتن این چیزا نیست ، نه الان وقت خوندن این چیزا نیست ، نه الان وقت حرف زدن با آدما نیست، نه الان وقت اینجا رفتن نیست،وقت دیدن این فیلم نیست :/// 
چیه این کنکور :/ گوه خالص :/ یه مشت جملات سراسر ش
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
لو رفتن اطلاعات ۴۲ میلیون کاربر ایرانی #تلگرام
 
اونایی که می‌گفتند
نرم‌افزار‌های ایرانی امنیت ندارند کجان؟ 
این ۴۲ میلیون ایرانی که اطلاعاتشان لو رفته
 
الان به کی و کجا شکایت کنند، انداختن تقصیر به گردن نسخه های غیر رسمی
هم دردی را دوا نمی‌کند و هیچ از مسئولیت #تلگرام و #وزیر_جوان کم نمی‌کند
 
 
پاسخ‌به‌شبهات‌فــجازی
@shobhe_shenasi

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها